دهی است از دهستان کاریز نو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 57 هزارگزی شمال باختری تربت جام و ده هزارگزی باختر راه شوسۀ مشهد به تربت جام. کوهستانی و هوایش معتدل است و 316 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل مردم کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاریز نو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 57 هزارگزی شمال باختری تربت جام و ده هزارگزی باختر راه شوسۀ مشهد به تربت جام. کوهستانی و هوایش معتدل است و 316 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل مردم کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد در 10هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 2هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به هرسین و کرمانشاه. جلگه سردسیر مالاریائی. سکنۀ آن 150 تن. شیعه لری لکی. آب آن از قنات و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات وپشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ ایتیوند در ساختمان و چادر زندگی میکنند و برای علوفۀ احشام در فصل زمستان بگرمسیر می روند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد در 10هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 2هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به هرسین و کرمانشاه. جلگه سردسیر مالاریائی. سکنۀ آن 150 تن. شیعه لری لکی. آب آن از قنات و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات وپشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ ایتیوند در ساختمان و چادر زندگی میکنند و برای علوفۀ احشام در فصل زمستان بگرمسیر می روند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهستانی. شیخ رکن الدین قدس سره فرموده است که در شب پنجشنبه سی ونهم اربعین در غیبت دیدم که جماعتی مسافران رسیدند و در میان ایشان جوانی بود که حق تعالی را به او نظری از عنایت است. و او را بمن حواله کرده است چون بشهادت آمدم خادم را گفتم زنهار هیچ مسافر را اجازت مده تا بیرون آمدن من که برود. قضا راهمان ساعت جماعتی مسافران رسیدند خادم ایشان را فرودآورد و مرا گفت که امروز جماعتی رسیدند گفتم فرودآور روز جمعه چون اربعین تمام شده باشد در مسجد جامع آنجا که من می نشستم ایشان را بیاورید تا ببینم. چون روز جمعه بمسجد رسیدم و ایشان و مسافران بیامدند و سلام کردند چندانکه نظر کردم آنرا که من دیده بودم در میان ایشان نبود گفتم مگر قومی دیگر خواهند آمد نماز بگذاردیم و بخانقاه آمدیم خادم آمد و گفت ازین درویشان یک تن مانده است که بخدمت ایشان مشغول بوده است مگر پیش رختهای ایشان بوده و بمسجد نیامده درخواست میکند که شما را ببیند. گفتم نیک باشد چون درآمد از دور او را بدیدم دانستم که اوست بیامد و سلام کرد ساعتی بنشست و بیرون رفت و من خادم را طلب کردم و گفتم برو آن جوان که برفت بگوی می باید که روزی چند با ما باشی و از این جماعت بازگردی که ما را بتو کاریست چون خادم بیرون رفت او را دید که بازگشته بود و ایستاده خادم پرسید که حال چیست گفت میخواهم که بخدمت شیخ بگوئی تا مرا قبول کند و هم اینجا بخدمت درویشان مشغول شوم خادم گفت شیخ مرا از پی تو به این مهم فرستاد او را درآورد و مسافران برفتند او را بخدمت مشغول کردم و خدمتی کرد که از آدمی بهتر از آن ممکن نباشد بعداز سه سال که ذکر گفت و خلوتی چند بنشست و حالهای نیکو او را روی نمود روزی در سفری بودیم و او در صفه نشسته بود من آنجا که بودم نظر من بر حال وی افتاد دیدم که واردی عالی برو نازل می شد و حالی شگرف می گشت حالی برخاستم و آنجا برفتم که او بود و مغلوب شده بود و مست آن حال گشته بانگ بر وی زدم و گفتم که در چه حالی و چه دیدی بگو گفت نمیتوانم گفت. گفتم ژاژ مخای بگوی بزجر بگفت الحق مقامی و واردی بس عالی بود اما چون دیدم که در او عجبی پیدا میشود گفتم این چیزی نیست و آنرا نفی کردم باری درین مقام در خود چیزی پیدا میکرد و مدتی مدید از دماغ او نمیرفت تا بعد از آن بچندگاه دیگر بتجلی صمدیت متجلی شد و آن مقامی است که در آنجا احتیاج باکل از سالک برمیخیزد و چون در آن حال خود را بدید غروری درو پیدا شد و با خود گفت ناخوردن صفت حق است و این صفت مرا حاصل است. در باطن وی دعوی خدائی بر، سر برزدن گرفت و ترک خوردن نمود هرچند خویش (کذا) میزدم و چوب در دهان او میکردم وشربت در دهان او میریختم باز بدر میریخت و بحلق وی فرونمیرفت بگذاشتم تا مگر بخوشی خود بخورد هیچ نخوردتا مدت شش سال برین برآمد و بخدمت قیام می نمود و یک سعادت او آن بود که خود را هرگز از من بی نیاز نداشت و گرنه این بودی هم درین ورطه هلاک شدی و مرا مدّت سی وهفت سال است تا به اشارت شیخ به ارشاد مشغولم و چندین طالبان را دیدم همچنین مردی که این محمدست که اورا بلذات دنیا و نفس خود هیچ میلی نباشد ندیدم و مدت بیست وپنج سال است که در میان درویشان است و برادر او خادم اوست و دیگر خادمان که پیش ازین بوده اند هیچکس از لفظ او نشنیده باشد که مرا چیزی میباید نه ازطعام و نه از جامه هرگز چیزی که بحظ نفس تعلق داشته باشد کسی از زبان او نشنیده و با آنکه رنجوری ها کشید هرگز او را کسی خفه (کذا) ندیده و با کسی از هیچ نگفته و از هیچ آفریده دوا نخواسته. القصه در آن مقام تا از خوردن بماند تا شش سال بعد از آن بکعبه میرفتم او را با خود ببردم و قصد من آن بود که میدیدم که جماعتی این حال عجب می داشتند و در قدرت خدای تعالی بشک بودند و ایشان را زیان میداشت تا در راه ببینندو بی گمان بدانند که چیزی نمی خورد و آن شبهه دفع گردد برفتم و آن جماعت را شک برخاست و چون بمدینه رسیدم او را گفتم اگر امت رسول الله صلی الله علیه و سلم هستی ومرید منی آن می باید کرد که رسول صلی الله علیه و سلم کرده و من میکنم و اگرنه برخیز و برو که بیش ازین در صحبت ما نتوانی بود و برادر او اخی علی دوسی حاضر بودلقمه ای در دهان او نهاد او بخورد سه لقمه تعیین کردم که در روزی بخورد تا بمکه رسیدیم بعد از آن در مکه گفتم که بخور همچنان که درویشان می خورند بخورد و ازآن ورطه خلاصی یافت. (نفحات الانس جامی چ هند ص 288)
دهستانی. شیخ رکن الدین قدس سره فرموده است که در شب پنجشنبه سی ونهم اربعین در غیبت دیدم که جماعتی مسافران رسیدند و در میان ایشان جوانی بود که حق تعالی را به او نظری از عنایت است. و او را بمن حواله کرده است چون بشهادت آمدم خادم را گفتم زنهار هیچ مسافر را اجازت مده تا بیرون آمدن من که برود. قضا راهمان ساعت جماعتی مسافران رسیدند خادم ایشان را فرودآورد و مرا گفت که امروز جماعتی رسیدند گفتم فرودآور روز جمعه چون اربعین تمام شده باشد در مسجد جامع آنجا که من می نشستم ایشان را بیاورید تا ببینم. چون روز جمعه بمسجد رسیدم و ایشان و مسافران بیامدند و سلام کردند چندانکه نظر کردم آنرا که من دیده بودم در میان ایشان نبود گفتم مگر قومی دیگر خواهند آمد نماز بگذاردیم و بخانقاه آمدیم خادم آمد و گفت ازین درویشان یک تن مانده است که بخدمت ایشان مشغول بوده است مگر پیش رختهای ایشان بوده و بمسجد نیامده درخواست میکند که شما را ببیند. گفتم نیک باشد چون درآمد از دور او را بدیدم دانستم که اوست بیامد و سلام کرد ساعتی بنشست و بیرون رفت و من خادم را طلب کردم و گفتم برو آن جوان که برفت بگوی می باید که روزی چند با ما باشی و از این جماعت بازگردی که ما را بتو کاریست چون خادم بیرون رفت او را دید که بازگشته بود و ایستاده خادم پرسید که حال چیست گفت میخواهم که بخدمت شیخ بگوئی تا مرا قبول کند و هم اینجا بخدمت درویشان مشغول شوم خادم گفت شیخ مرا از پی تو به این مهم فرستاد او را درآورد و مسافران برفتند او را بخدمت مشغول کردم و خدمتی کرد که از آدمی بهتر از آن ممکن نباشد بعداز سه سال که ذکر گفت و خلوتی چند بنشست و حالهای نیکو او را روی نمود روزی در سفری بودیم و او در صفه نشسته بود من آنجا که بودم نظر من بر حال وی افتاد دیدم که واردی عالی برو نازل می شد و حالی شگرف می گشت حالی برخاستم و آنجا برفتم که او بود و مغلوب شده بود و مست آن حال گشته بانگ بر وی زدم و گفتم که در چه حالی و چه دیدی بگو گفت نمیتوانم گفت. گفتم ژاژ مخای بگوی بزجر بگفت الحق مقامی و واردی بس عالی بود اما چون دیدم که در او عجبی پیدا میشود گفتم این چیزی نیست و آنرا نفی کردم باری درین مقام در خود چیزی پیدا میکرد و مدتی مدید از دماغ او نمیرفت تا بعد از آن بچندگاه دیگر بتجلی صمدیت متجلی شد و آن مقامی است که در آنجا احتیاج باکل از سالک برمیخیزد و چون در آن حال خود را بدید غروری درو پیدا شد و با خود گفت ناخوردن صفت حق است و این صفت مرا حاصل است. در باطن وی دعوی خدائی بر، سر برزدن گرفت و ترک خوردن نمود هرچند خویش (کذا) میزدم و چوب در دهان او میکردم وشربت در دهان او میریختم باز بدر میریخت و بحلق وی فرونمیرفت بگذاشتم تا مگر بخوشی خود بخورد هیچ نخوردتا مدت شش سال برین برآمد و بخدمت قیام می نمود و یک سعادت او آن بود که خود را هرگز از من بی نیاز نداشت و گرنه این بودی هم درین ورطه هلاک شدی و مرا مدّت سی وهفت سال است تا به اشارت شیخ به ارشاد مشغولم و چندین طالبان را دیدم همچنین مردی که این محمدست که اورا بلذات دنیا و نفس خود هیچ میلی نباشد ندیدم و مدت بیست وپنج سال است که در میان درویشان است و برادر او خادم اوست و دیگر خادمان که پیش ازین بوده اند هیچکس از لفظ او نشنیده باشد که مرا چیزی میباید نه ازطعام و نه از جامه هرگز چیزی که بحظ نفس تعلق داشته باشد کسی از زبان او نشنیده و با آنکه رنجوری ها کشید هرگز او را کسی خفه (کذا) ندیده و با کسی از هیچ نگفته و از هیچ آفریده دوا نخواسته. القصه در آن مقام تا از خوردن بماند تا شش سال بعد از آن بکعبه میرفتم او را با خود ببردم و قصد من آن بود که میدیدم که جماعتی این حال عجب می داشتند و در قدرت خدای تعالی بشک بودند و ایشان را زیان میداشت تا در راه ببینندو بی گمان بدانند که چیزی نمی خورد و آن شبهه دفع گردد برفتم و آن جماعت را شک برخاست و چون بمدینه رسیدم او را گفتم اگر امت رسول الله صلی الله علیه و سلم هستی ومرید منی آن می باید کرد که رسول صلی الله علیه و سلم کرده و من میکنم و اگرنه برخیز و برو که بیش ازین در صحبت ما نتوانی بود و برادر او اخی علی دوسی حاضر بودلقمه ای در دهان او نهاد او بخورد سه لقمه تعیین کردم که در روزی بخورد تا بمکه رسیدیم بعد از آن در مکه گفتم که بخور همچنان که درویشان می خورند بخورد و ازآن ورطه خلاصی یافت. (نفحات الانس جامی چ هند ص 288)
دختر تاج الدین ابوالفضل یحیی بن مجدالدین ابی المعالی. از استادان علم حدیث و به ست الوزراء ملقب است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 241) کنیۀ چند تن از زنان صحابی و محدثان بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 279 و ریحانه الادب ج 6 ص 241 شود
دختر تاج الدین ابوالفضل یحیی بن مجدالدین ابی المعالی. از استادان علم حدیث و به ست الوزراء ملقب است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 241) کنیۀ چند تن از زنان صحابی و محدثان بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 279 و ریحانه الادب ج 6 ص 241 شود
مهدی. عبیدالله بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام. رجوع به عبیدالله مهدی بن حسن.... شود حسن بن علی بن احمد بن محمد بن خلف بن حیان بن صدقۀ اهوازی بغدادی. شاعر معروف به ابن وکیع. رجوع به حسن... و رجوع به ابن وکیع ابومحمد حسن... شود عبیدالله مهدی بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، علیهم السلام. رجوع به عبیدالله... شود جمال الدین عبدالله بن یوسف. رجوع به عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام المصری و رجوع به ابن هشام جمال الدین ابومحمد عبدالله... شود خفاف. از شیوخ تصوف در اواخر مائۀ سیم و اوائل مائۀ چهارم. معاصر شیخ ابوعبدالله خفیف و ابن سعدان و مؤمل. رجوع بنامۀ دانشوران ج 4 ص 84 شود ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی. معروف به قاضی البیمارستان. او راست: شرح مقالۀ عاشرۀ اصول اقلیدس. رجوع بتاریخ الحکماء قفطی، چ لیپزیک شود عبدالله بن احمد بن علی بن الحسن بن ابراهیم طباطبابن اسماعیل... معروف به ابن طباطبا. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن طباطبا... شود یوسف بن ابی سعید الحسن بن عبدالله بن المرزبان السیرافی النحوی اللغوی الاخباری. رجوع به یوسف بن ابی سعید... و رجوع به سیرافی... شود ابن عبدالبر. عبدالله بن یوسف بن عبدالله قرطبی. رجوع به عبدالله بن یوسف بن عبدالله... و رجوع به ابن عبدالبر عبدالله بن یوسف... شود ابن وکیع شاعر اهوازی بغدادی. رجوع به حسن بن علی بن احمد بن محمد بن خلف بن حیان بن صدقه، و رجوع به ابن وکیع ابومحمد حسن... شود علی بن الحسین بن علی سیدالساجدین سلام الله علیهم. و دو کنیت دیگر آن حضرت ابوبکر و ابوالحسن است. رجوع به علی بن الحسین... شود کعب بن عجره الأنصاری. صحابی است و از اهل بیعت رضوان. وفات به سال 52 هجری قمری رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 238 شود عبدالله بن محمد بن السید نحوی لغوی. معروف به بطلیوسی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن السید ابومحمد عبدالله.... شود عبدالله بن یوسف بن عبدالله قرطبی. رجوع به عبدالله بن یوسف بن عبدالله... و رجوع به ابن عبدالبر عبدالله بن یوسف... شود حسین بن احمد بن یعقوب همدانی معروف به ابن حائک. رجوع به حسین... شود و این نام بنا به بعض روایات است و مشهور حسن است عبدالله بن عبدالرحمن هاشمی مصری مشهور به ابن عقیل و ملقب به بهاءالدین. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن عقیل... شود ابن سید. عبدالله بن محمد بن سید بطلیوسی بلنسی مغربی. ادیب نحوی. رجوع به ابن سید ابومحمد.. و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامۀ دمشقی. ملقب بموفق الدین. رجوع به ابن قدامه موفق الدین... و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن القاسم بن المظفر بن علی بن القاسم الشهرزوری. ملقب به مرتضی پدر قاضی کمال الدین. رجوع به عبدالله.... شود عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام المصری. رجوع به ابن هشام جمال الدین ابومحمد... و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن یوسف بن عبدالله بن یوسف بن محمد بن حیّویه الجوینی. فقیه شافعی. پدر امام الحرمین. رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن مسلم بن قتیبۀ دینوری یا مروزی معروف به ابن قتیبۀ نحوی. رجوع به ابن قتیبه... و رجوع به عبدالله... شود ابن ابی الاصبع. زکی الدین عبدالعظیم شاعر قیروانی. رجوع به ابن ابی الاصبع ابومحمد... و رجوع به عبدالعظیم... شود ابن قدامه عبدالرحمن بن محمد. ملقب به شمس الدین. رجوع به ابن قدامه ابومحمد شمس الدین و رجوع به عبدالرحمن... شود عبدالله بن بری بن عبدالجبار مقدسی بصری معروف به ابن برّی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن برّی ابومحمد... شود دعوان بن علی بن حماد جبائی. از مردم جبّا قریه ای به نهروان یکی از کبار قراء عراق. رجوع به دعوان بن علی... شود حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر الاشرف بن امام زین العابدین علیه السلام ملقب به ناصر کبیر. رجوع به حسن... شود محمد بن حسن بلخی متخلص بمعروفی. بعضی کنیت او را ابومحمد آورده اند. رجوع به ابوعبدالله محمد بن حسن بلخی... شود ابن عبدالحکم. عبدالله بن عبدالحکم بن اعین. فقیه مالکی مصری. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن عبدالحکم... شود مسعدی وکیل آلتونتاش خوارزمشاه در غزنه بزمان مسعود بن مودود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 321 و 322 و 323 شود ابن قدامه. عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه دمشقی. رجوع به ابن قدامه موفق الدین... و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن احمد بن احمد بن احمد بغدادی معروف به ابن خشاب نحوی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن خشاب... شود جعفر بن احمد بن حسین بن احمد بن جعفر سراج قاری. معروف به ابن سراج بغدادی. شاعر و ادیب. رجوع به جعفر... شود علوی. یکی از شرفای نیشابور به روزگار محمود سبکتکین و پسر اومسعود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35 و 45 شود حبیب زاهد، صاحب حسن. تابعی است. و این همان حبیب عجمی است که بدست حسن بصری توبه کرد. رجوع به حبیب عجمی شود عبدالله بن سلیمان بن داود. معروف به ابن حوطالله. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن حوطالله ابومحمد... شود ابن هشام. رجوع به عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام مصری، و رجوع به ابن هشام جمال الدین... شود بهاءالدین عبدالله بن عبدالرحمن هاشمی مصری. معروف به ابن عقیل. رجوع به ابن عقیل و رجوع به عبدالله... شود عبدالحمید ابوالفضل بن واسعبن ترک الختلی الحاسب. رجوع به عبدالحمید ابوالفضل بن واسع... شود. (ابن الندیم) عبدالعظیم بن ابی الاصبع. ملقب به زکی الدین شاعر. رجوع به ابن ابی الاصبع... و رجوع به عبدالعظیم... شود عماره بن ابی الحسن علی بن زیدان بن احمد حکمی یمنی. ملقب به نجم الدین شاعر مشهور. رجوع به عماره... شود ابن بیطار. عبدالله بن احمد ضیاءالدین بن بیطار. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن بیطار ابومحمد... شود عبدالمجیدبن عبدون یابری اندلسی و معروف به ابن عبدون. رجوع به ابن عبدون... و رجوع به عبدالمجید... شود بسطامی. به روزگار محمود سبکتکین و پسر او مسعود قضاء گرگان داشت. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 شود
مهدی. عبیدالله بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام. رجوع به عبیدالله مهدی بن حسن.... شود حسن بن علی بن احمد بن محمد بن خلف بن حیان بن صدقۀ اهوازی بغدادی. شاعر معروف به ابن وکیع. رجوع به حسن... و رجوع به ابن وکیع ابومحمد حسن... شود عبیدالله مهدی بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، علیهم السلام. رجوع به عبیدالله... شود جمال الدین عبدالله بن یوسف. رجوع به عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام المصری و رجوع به ابن هشام جمال الدین ابومحمد عبدالله... شود خفاف. از شیوخ تصوف در اواخر مائۀ سیم و اوائل مائۀ چهارم. معاصر شیخ ابوعبدالله خفیف و ابن سعدان و مؤمل. رجوع بنامۀ دانشوران ج 4 ص 84 شود ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی. معروف به قاضی البیمارستان. او راست: شرح مقالۀ عاشرۀ اصول اقلیدس. رجوع بتاریخ الحکماء قفطی، چ لیپزیک شود عبدالله بن احمد بن علی بن الحسن بن ابراهیم طباطبابن اسماعیل... معروف به ابن طباطبا. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن طباطبا... شود یوسف بن ابی سعید الحسن بن عبدالله بن المرزبان السیرافی النحوی اللغوی الاخباری. رجوع به یوسف بن ابی سعید... و رجوع به سیرافی... شود ابن عبدالبر. عبدالله بن یوسف بن عبدالله قرطبی. رجوع به عبدالله بن یوسف بن عبدالله... و رجوع به ابن عبدالبر عبدالله بن یوسف... شود ابن وکیع شاعر اهوازی بغدادی. رجوع به حسن بن علی بن احمد بن محمد بن خلف بن حیان بن صدقه، و رجوع به ابن وکیع ابومحمد حسن... شود علی بن الحسین بن علی سیدالساجدین سلام الله علیهم. و دو کنیت دیگر آن حضرت ابوبکر و ابوالحسن است. رجوع به علی بن الحسین... شود کعب بن عجره الأنصاری. صحابی است و از اهل بیعت رضوان. وفات به سال 52 هجری قمری رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 238 شود عبدالله بن محمد بن السید نحوی لغوی. معروف به بطلیوسی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن السید ابومحمد عبدالله.... شود عبدالله بن یوسف بن عبدالله قرطبی. رجوع به عبدالله بن یوسف بن عبدالله... و رجوع به ابن عبدالبر عبدالله بن یوسف... شود حسین بن احمد بن یعقوب همدانی معروف به ابن حائک. رجوع به حسین... شود و این نام بنا به بعض روایات است و مشهور حسن است عبدالله بن عبدالرحمن هاشمی مصری مشهور به ابن عقیل و ملقب به بهاءالدین. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن عقیل... شود ابن سید. عبدالله بن محمد بن سید بطلیوسی بلنسی مغربی. ادیب نحوی. رجوع به ابن سید ابومحمد.. و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامۀ دمشقی. ملقب بموفق الدین. رجوع به ابن قدامه موفق الدین... و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن القاسم بن المظفر بن علی بن القاسم الشهرزوری. ملقب به مرتضی پدر قاضی کمال الدین. رجوع به عبدالله.... شود عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام المصری. رجوع به ابن هشام جمال الدین ابومحمد... و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن یوسف بن عبدالله بن یوسف بن محمد بن حیّویه الجوینی. فقیه شافعی. پدر امام الحرمین. رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن مسلم بن قتیبۀ دینوری یا مروزی معروف به ابن قتیبۀ نحوی. رجوع به ابن قتیبه... و رجوع به عبدالله... شود ابن ابی الاصبع. زکی الدین عبدالعظیم شاعر قیروانی. رجوع به ابن ابی الاصبع ابومحمد... و رجوع به عبدالعظیم... شود ابن قدامه عبدالرحمن بن محمد. ملقب به شمس الدین. رجوع به ابن قدامه ابومحمد شمس الدین و رجوع به عبدالرحمن... شود عبدالله بن بری بن عبدالجبار مقدسی بصری معروف به ابن برّی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن برّی ابومحمد... شود دعوان بن علی بن حماد جبائی. از مردم جُبّا قریه ای به نهروان یکی از کبار قراء عراق. رجوع به دعوان بن علی... شود حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر الاشرف بن امام زین العابدین علیه السلام ملقب به ناصر کبیر. رجوع به حسن... شود محمد بن حسن بلخی متخلص بمعروفی. بعضی کنیت او را ابومحمد آورده اند. رجوع به ابوعبدالله محمد بن حسن بلخی... شود ابن عبدالحکم. عبدالله بن عبدالحکم بن اعین. فقیه مالکی مصری. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن عبدالحکم... شود مسعدی وکیل آلتونتاش خوارزمشاه در غزنه بزمان مسعود بن مودود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 321 و 322 و 323 شود ابن قدامه. عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه دمشقی. رجوع به ابن قدامه موفق الدین... و رجوع به عبدالله... شود عبدالله بن احمد بن احمد بن احمد بغدادی معروف به ابن خشاب نحوی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن خشاب... شود جعفر بن احمد بن حسین بن احمد بن جعفر سراج قاری. معروف به ابن سراج بغدادی. شاعر و ادیب. رجوع به جعفر... شود علوی. یکی از شرفای نیشابور به روزگار محمود سبکتکین و پسر اومسعود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35 و 45 شود حبیب زاهد، صاحب حسن. تابعی است. و این همان حبیب عجمی است که بدست حسن بصری توبه کرد. رجوع به حبیب عجمی شود عبدالله بن سلیمان بن داود. معروف به ابن حوطالله. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن حوطالله ابومحمد... شود ابن هشام. رجوع به عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام مصری، و رجوع به ابن هشام جمال الدین... شود بهاءالدین عبدالله بن عبدالرحمن هاشمی مصری. معروف به ابن عقیل. رجوع به ابن عقیل و رجوع به عبدالله... شود عبدالحمید ابوالفضل بن واسعبن ترک الختلی الحاسب. رجوع به عبدالحمید ابوالفضل بن واسع... شود. (ابن الندیم) عبدالعظیم بن ابی الاصبع. ملقب به زکی الدین شاعر. رجوع به ابن ابی الاصبع... و رجوع به عبدالعظیم... شود عماره بن ابی الحسن علی بن زیدان بن احمد حکمی یمنی. ملقب به نجم الدین شاعر مشهور. رجوع به عماره... شود ابن بیطار. عبدالله بن احمد ضیاءالدین بن بیطار. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن بیطار ابومحمد... شود عبدالمجیدبن عبدون یابری اندلسی و معروف به ابن عبدون. رجوع به ابن عبدون... و رجوع به عبدالمجید... شود بسطامی. به روزگار محمود سبکتکین و پسر او مسعود قضاء گرگان داشت. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 شود